مجله راز: داستان هستی بشر از تولد آغاز می شود؛ از لحظه بریدن ناف. روانکاوان و روان پزشکان به این لحظه، «ضربه تولد» می گویند. نوزاد بر اثر این ضربه دچار احساس عمیق ناامنی می شود. به عبارت دیگر، اولین حس بشر پس از تولد، احساس ناامنی عمیق است.
بر اثر این ناامنی، اضطرابی شدید به نام «اضطراب جدایی» به او دست می دهد. درواقع جداشدن از مادر، جداشدن از منبع هستی است. سپس رشد خارج از رحم، در هر دو بعد جسمی و روانی آغاز می شود.
نوزاد انسان که ناتوان ترین نوزاد عالم هستی است، در این زمان هیچ ارتباطی با واقعیت ندارد و در شش هفته اول تولد، بدون ارتباط با واقعیت و فقط با توهمات خود زندگی می کند. بعد کم کم با پنج حسی که در اختیار دارد ارتباط با واقعیت را آغاز می کند.
اولین واقعیت به مادر، نگهدارنده اصلی او مربوط است. این ارتباط همان علتی است که سبب می شود پنج حس نوزاد آغاز به کار کند و او با خشم، گرسنگی، تشنگی، خواب و... آشنا شود.
از هشت ماهگی به بعد بخش دیگری در روان نوزاد به وجود می آید به نام «خود». کودک آگاه می شود که بین او و محیط بیرون مرزی وجود دارد. کودک در یک سالگی فرق بین «خود» و «دگر خود» را می شناسد که همان وجدان اخلاقی اوست و به عبارتی تمام بایدها و نبایدها، خوب ها و بدها و اخلاق و معیارها و ارزش ها را در بر می گیرد.
در مسیر بهنجار و طبیعی، در پی رشد جسمی، «خود» کودک هر روز قوی تر می شود و غرایزش به طور کامل تحت سلطه آن درمی آید؛ اما این روند همیشه به شکل هماهنگ و به موقع صورت نمی گیرد و سبب می شود پاره ای از افراد در عین برخورداری از رشد جسمانی کامل و کافی، از نظر رشد روانی تاخیر کنند و از نظر روانی نابالغ باشند. چنین افرادی اغلب افسرده، مضطرب، روان پریش، روان نژند و حتی گاه دچار بیماری های جسمی– روانی هستند که همگی از عدم بلوغ روانی فرد سرچشمه می گیرد. اما علایم عدم بلوغ روانی چیست؟
نشانه های عدم بلوغ روانی
1 – فرد برای کسب احساس امنیت، به فرد دیگری که او را واجد قدرت می پندارد وابسته می شود و تا حدی غیرقابل تصور به او می چسبد. در این حالت شخص یا فرد وابسته حتی خودانگاره اش را (تصویر و برداشتی که از خود دارد) از فردی که به او وابسته است می گیرد.
2 – در عمل اعتماد به نفس و عزت نفس ندارد.
3 – عواطف و اخلاق را فقط براساس خواسته های خود معنا می کند.
4 – در روابط خود همواره دریافت کننده عشق، خدمات و توجه دیگران است.
5 – مرزها را در هیچ رابطه ای رعایت نمی کند؛ به همین دلیل دیگران به او اعتماد نمی کنند یا اعتمادشان را به او از دست می دهند.
6 – در بیشتر موارد نیازمند کسی (یا چیزی) است که از او حمایت کند.
7 – چنین فردی هیچ تسلطی بر تکانه های عاطفی و احساسی خود ندارد. او چنان در بند غریزه و احساسات خود است که هیچ مانعی برای انجام اعمال خلاف عرف یا منطق پیش رو نمی بیند.
8 – جسارت تجربه کردن و تغییر کردن را ندارد. به شدت ترسو است و از هر مسیر جدیدی که در زندگی اش گشوده شود می گریزد.
9 – دچار ترس های ذهنی متعدد است؛ ازجمله ترس از اشتباه کردن، ترس از شکست، ترس از قضاوت دیگران، ترس از پرخاش یا آیب و ترس از طردشدن.
10 – تحمل شکست را ندارد و در برابر هر شکست کوچکی دچار ناامیدی و بی انگیزگی و افسردگی می شود.
11 – به جای واقعیت با تخیلات خود زندگی می کند چون توان رویارویی با واقعیت ها و اداره کردن امور ار در خود نمی بیند.
12 – وجدان اخلاقی اش در مقابل ناکامی های زندگی که اغلب آنها را شکست تلقی می کند، دچار پسروی می شود و بعید نیست بزهکار شود.
13 – همیشه نیازمند قهرمان و اسطوره ای است که به آن درآویزد.
14 – تصویری که از خود در ذهن دارد یا خودشیفتگی کامل است یا بی ارزشی و حقارت. حد وسطی وجود ندارد و او تصویر واقعی خود را نمی بیند.
15 – چنین فردی طیف نمی شناسد. همه پدیده ها یا سفید هستند یا سیاه؛ یا بد هستند یا خوب. باز هم حد وسطی وجود ندارد.
16 – توانایی همدلی با دیگران را ندارد و نمی تواند خود را در موقعیت های عاطفی دیگران قرار دهد و حال و هوای آنها را درک کند.
17 – نمی تواند به حرف دیگران گوش کند و اغلب در پی گفتن است. او نحوه مکالمه صحیح و برقرارکردن ارتباط شایسته را بلد نیست.
18 – از تفکر منطقی و نظام یافته عاجز است و همواره به جای عقل، از روی عاطفه و احساسش تصمیم می گیرد؛ یعنی اول تصمیم می گیرد، بعد برای تصمیمش دنبال توجیه عقلانی می گردد.
19 – بیشتر قضاوت هایش درمورد دیگران، فرافکنی احساسات ضمیر خودآگاهش محسوب می شود.
20 – مسوولیت اعمال خود را نمی پذیرد و به شدت از پذیرش مسوولیت می ترسد.
21 – در قبال خود و دیگران هیچ تعهدی را نمی پذیرد.
22 – در کارهایش نظم و پشتکار و تداوم وجود ندارد و هیچ شغل یا کاری را به اتنتها نمی رساند.
23 – شادی کودکانه را به رضایت بالغانه ترجیح می دهد.
24 – توانایی پذیرش انتقاد از خود را ندارد و برای توجیه بحران های زندگی اش همواره به دنبال مقصری غیر از خود می گردد.
25 – توانایی چالش – تطابق را ندارد و در رقابت های سازنده وارد نمی شود.
26 – یا در حسرت گذشته به سر می برد یا برای آینده نگران و از آن ناامید است. به طور کلی چنین فردی هرگز از زمان حال لذت نمی برد و نمی تواند در زمان حال زندگی کند.
27 – فاقد مهارت اجتماعی است یا در این زمینه بسیار ضعیف عمل می کند.
28 – قادر نیست از ابزارهای دفاعی «گذشت و ایثار» استفاده کند و نمی تواند دیگران را ببخشد یا از مال خود چیزی به دیگران ببخشد.
29 – احساسات رشدیافته ای مثل شرمندگی یا احساس گناه در او کم است؛ در عوض احساسات رشدنیافته ای مثل خودخواهی و خودپسندی در او زیاد است.
30 – در هیچ زمینه ای (نه کاری، نه اجتماعی و نه عاطفی) ثبات ندارد.
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: روانشناسی، ،
برچسبها: